سیاوش بریرانی
آکواریومبازها یعنی کسانی که یک یا چند آکواریوم دارند و سر و کارشان با ماهیهای تزیینیست خوب میدانند که چطور باید یک ماهی را از یک آکواریوم به آکواریوم دیگر منتقل کرد. برای جلوگیری از وارد شدن شوک حرارتی ناشی از اختلاف دمای دو آب و سکته، پلاستیک محتوی ماهی رابرای دقایقی درون آب جدید میگذارند تا ماهی به دمای جدید عادت کند و بعد به خانه و زندگی جدید منتقلاش میکنند!
آدمها هم انگار همین طورند. آنها زمان نیاز دارند تا خود را با شرایط جدید، به خانه و سرزمین جدید وفق دهند اما مهاجرت آنها به سادگی ماهیها نیست. آدمها بر خلاف ماهیها، زبان مادری، فرهنگ خانهی پدری و بعضی خلق و خوهای خاص سرزمین خود را همراه میآورند. همسان کردن همهی این داشتهها با جامعهی جدید تقریبن غیرممکن است. شکل و ظاهر آنها، لهجهشان، آداب و رسومشان و هزار و یک چیز دیگرشان با بقیه فرق دارد.
شرایط زندگی برای مهاجرین و تازه واردین در سرزمینی دیگر، بستگی زیادی به خصوصیات خود آنها دارد. این خصوصیات شامل توان مالی، سن، تحصیلات، وابستگیهای عاطفی و احساسی فرد به خانواده، فرهنگ قومی یا بافت اجتماعی که فرد از آن کوچ کرده و دهها فاکتور دیگر میشود.
پناهندگی ویژهترین و شاید بحرانیترین نوع مهاجرت است چرا که فرد پناهنده مجبور به ترک کشور و موطن خود میشود در حالی که ممکن است هیچ نوع آمادگی از قبل برای این سفر دور و درازش نداشته باشد. واژهی پناهندگی تصویرهای زیادی را به ذهن متبادر میکند: انتظار، افسردگی، اضطراب، دلتنگی و خیلی چیزهای دیگر. نا آشنایی با زبان جدید، عدم اطلاع از قوانین پناهندگی در کشور جدید، نداشتن حق کار، مسکن و خلاصه همه چیز برای یک پناهنده بالقوه یک مشکل و آسیب میتواند باشد. عموم پناهندهها سرمایهای ندارند و باری بر دوش جامعهی میزبان محسوب میشوند. به همین خاطر اکثر کشورها سعی میکنند پروسهی رسیدگی به پروندههای پناهندهگان را در سریعترین وقت ممکن رسیدگی کنند و آنها را در مکانهایی دور و جدا از شهرهای بزرگ سکنی دهند. شاید خارجیها پیش خودشان میگویند: «کسی برای پناهندهها کارت دعوت نفرستاده که به اینجا بیایند! آنها به ارادهی خود و اکثرن غیرقانونی آمدند و هیچ شناختی از گذشته و هویتشان در دست نیست و…»
حلق آویز کردن، زدن رگ دست، خوردن قرص یا در کل خودکشی، اتفاق ناخوشایند و آخرین پردهی صحنهی زندگی بعضی پناهندههاست. آنها از سردرگمی، استرس، جو و نگرش منفی جامعهی میزبان نسبت به مفهوم «پناهندگی» آنقدر کلافه میشوند که در یک لحظه همه چیز را به بنبست رسیده و تمام شده میپندارند. به راستی مقصر کیست؟ حکومت ایران؟ دروغگویی و صحنهسازی بعضی پناهندهها و بازگشت آنها به کشور خود بعد از گرفتن جواب مثبت و یا جامعهی میزبان که به اندازهی کافی به نیازهای مادی و معنوی پناهندهها توجه نشان نمیدهد؟
اگر داستان پناهندگی را به یک خانواده شبیه بدانیم؛ حکومت ایران شاید پدری خشن و نامهربان باشد که فرزند یا فرزنداناش را از خانه میراند و آنها را بیهیچ پشتوانهای رها میکند. پناهندگان فرزندان آوارهای هستند که به هر طرف رهسپار میشوند تا خانه؛ آشیانه و پناهی بیابند. هیچ تضمینی از قبل برای آنها نیست که ناپدری و نامادری جدید، افرادی دلسوز و وظیفهشناس برای آنها باشند. چه بسا ممکن است زندگی جدید آنها از رفتاری که در خانهی پدری دیدند در کل بدتر باشد اما دیگر آنها نه راه پس دارند و نه راه پیش. آنها ماهیهای آب به آب شده و سرگردانی هستند که برای عادت کردن به آب جدید روزگار میگذرانند. شاید بعضی از آنها طاقت نداشته باشند و از آکواریوم بیرون بپرند اما بقیه جز صبر راهی ندارند. آنها از خانهی پدری رانده شدهاند و جز ساختن با نامادری راهی ندارند.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»