آنچه در این بخش میآید انتخابی از رادیو کوچه در بین رسانهها است.
مهشب تاجیک
آیا باورتان میشود یک کروموزوم بتواند یک جنس را تا به این اندازه در چنبرهی خود محبوس کند و از جنسیت در سیطرهی خود موجودیتی را بسازد که جامعه را تا به این حد به دوتاییهای نابرابر تقسیم کند؟ آیا میتوان باور داشت که نه زنانگی بلکه درست برعکس آن، مردانگی تا این اندازه در بند باشد و تا این حد با دیوارهای قدرتمندی و جاه طلبی در انزوای خود قرار گیرد؟ آیا میتوان این ماجرا را از این زاویه نگریست که اگر زنان بهدنبال حقوق خود هستند، بیش از آن مردان باید بهدنبال چهرهی ازدسترفتهی خود بگردند و از شمایلی که برای آنها در طول سالیان برساخته شده است رفع اتهام کنند؟
تصور نمیکنید که تا چه اندازه مردان، مورد ظلم قرار گرفتهاند، از همان آغاز تولد، وقتی جماعت فالوپمحور، آنها را و موجودیت شان را در یک عضو و یک جنبهی زیستی محدود میکنند، از همان زمان که اشکهای آنها و شادیهای کودکانهشان مورد تمسخر قرار میگیرد و به آنها گفته میشود که مرد نباید گریه کند، مرد باید قوی باشد، مرد نباید جلف باشد، اینها مناسب مردها نیست، تو دیگر مرد خانه هستی و از این قبیل، این گفتهها چیزی را در آنها بارور میکند که نه موجب قدرتمندی و برتری جنسیت آنها، بلکه به انحراف از مرزهای سلامت جنسی و دور شدن از انسانیت یاری میرساند.
تمام اینها زمانی گفته میشود که مرد مورد خطاب دیگران، تنها کودکی است که از زندگی، شور و شادمانی میخواهد و از مردگانی و تقسیمبندی قدرت، چیزی نمیداند، ولی به او آموزش میدهیم که تو مرد هستی و مرد بودن این معنی را در خود دارد که آن دیگری کنار تو، از تو حقیرتر و ضعیفتر است.
امتیاز دادن، ایجاد توهم برتری و توهم فرمانروایی بر همهچیز، در همین سن در فرد مذکر جان میگیرد و به او هر روز بیشتر از دیروز کمک میشود تا دیوارهای بلند و ستبر تفاوت را بر گرد زیست خود بالا ببرد و در توهم و تنهایی خود باقی بماند، بیآنکه این حقیقت را در نظر بگیرد که او نه جنس برتر بلکه همان جنس دیگری است که باید بیش از احاطه شدن در میان توهم مردانگی، با رهایی و احترام متقابل نفس بکشد و ببالد.
اگر فرزند پسری داشته باشیم که تا اندازهای از مردانگی تعریفشدهی جماعت مردسالار تخطی کند، تلاش میکنیم او را بهسمت جنس صاحب قدرت هدایت کنیم، بیآنکه به این مساله واقف باشیم که هر فرد یک زیست و جنس ویژهی خود را دارد و این تفاوتها نه برای کسی ایجاد قدرت میکند و نه کسی را از مرتبهی انسانیت پایین میکشد. اشکال اینجا ست که انسانیت را با تعریفهای خودی و غیرخودی قالب میدهیم و قدرت را در جایی خارج از تفاهم تفاوتها میجوییم.
این فاجعه آن زمان قدرت میگیرد که برای برابریخواهی و گرفتن حقوق زنان، از مرد چهرهای شیطانی ترسیم میشود و هیچ مردی هم برای احیای چهرهی انسانی خود تلاش نمیکند. شاید راه رسیدن به جامعهی برابر و آزاد، نه صرف دستیابی و تلاش برای حقوق زن، بلکه تلاش برای بازسازی حق هر فرد در جهت زیستی منحصر به شخص خود او باشد.
واقعیت اینجاست که در ظاهر اینطور به نظر میرسد که ظلم، تحقیر، تجاوز، استثمار و بیعدالی متوجه زن بوده است، ولی اگر با دقت بیشتر و به دور از هیاهوی روشنفکرانه و در بند زمانه به قضیه نگاهی بیندازیم، خواهیم دید که اگر از زن چهرهای رنجدیده، ستمکشیده و در بند بر جای مانده است، این مرد است که با چهرهای سرد و بیاحساس در هر گوشه از تاریخ نقش بسته است.
شاید مردها بخواهند روزی را برای بازگشت به طبیعت شاداب و سرزندهی خود انتخاب کنند که دیگر صحبتی از تفاوتها و دستهبندیها نباشد و در آن روز بپذیریم که هر انسان یک موجودیت منحصربهفرد است که آنقدر با دیگری تفاوت دارد که به همان اندازه شبیه باشد. شاید مردها بخواهند هشتم مارس را نه به زنان، بلکه به ارزشهایی تبریک بگویند که به آنها یادآور شد تا خود را نه زیستی برتر از هستی و هر آنچه جز مرد است، بلکه جزیی از زایش و طراوت این جهان بدانند.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»