هادی خوجینیان/ رادیو کوچه
در این برنامه با «شکیلا عزیززاده» شاعر افغانی مصاحبهای داشتیم که خواهید شنید. پس از آن نیز داستانی با نام «نامههای کابل» را برایتان در نظر گرفتیم. که در پی این داستان را میخوانید.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
ساعت هشت و یازده دقیقه بود که گوستاو از فرودگاه هیتروی لندن زنگ زد که هواپیمایش به زمین نشسته. گوستاو نصف راه را با بالهای خودش آمده بود و مابقی را به روی بال بویینگ .
ما چند نفر ساکن خانه، خیلی خوشحال شدیم. گربهی خانم میشیگان و مارگریتا دوچرخهها را آماده کردند. تا به فرودگاه برسیم خیلی وقت داشتیم .
میخواهم همین الانه قصهای از گوستاو بنویسم. گوستاو چهار ماه پیش عاشق دختر قد بلند افغانی شده بود که برای درس خواندن به جزیره آماده بود. ما چند نفر هیچ وقت نفهمیدیم که چطور عشق در سینهی ارغوانی رنگ گوستاو لانه کرده بود. (آیا اصلن باید متوجه میشدیم؟)
گرچه مارسیا و مارگریتا، زنهای خانهی ما حدسش را زده بودند ولی مثل همهی زنهای زندگی ما زبان در کام گذاشته بودند .
به سامان باشی گوستاو جانم، این را دختر افغانی پشت تلفن به پرندهام گفته بود .
ما وقتی فهمیدیم که گوستاو دل در گروی کس دیگری گذاشته، مزاحم تنهایی خودخواستهاش نشدیم. (آیا باید مزاحم میشدیم.)
گوستاو هر روز لاغرتر و نحیفتر میشد. عشق به دخترک افغانی پرندهی قشنگ و نازمان را از پا انداخته بود .
ما چند نفر خیلی رنج میبردیم ولی منتظر حرفهای گوستاو بودیم تا به حرف بیاید. شبها که ما میخوابیدیم، به کنار اسکلهی چوبی جزیره میرفت تا شاید با موجهای سرد اقیانوس حرف بزند .
ما تا صبح چشم نمیبستیم تا او برگردد .
گوستاو تصمیم گرفته بود به کابل برود. عشق نوزده سالهاش باید برمیگشت. خانوادهاش فهمیده بودند که او دل بستهی بیگانهای شده و دفتر شعرش را هر شب پر از خطهای ظریف میکند .
آنها طاقت شاعر شدن دخترشان را نداشتند. تصمیم به کشتن او کرده بودند. احمقانه است ولی باور کنید که عین حقیقت را مینویسم .
همین الانه اینها را با چشمهای گریان مینویسم. همین امروز در اخبار خواندم دختر شاعری را در افغانستان کشتهاند چون شعر مینوشت .
البته اینها ربطی به عشق جوان گوستاو ما ندارد. گوستاو با چنگ و دندان او را در کابل از گزند دشمنانش حفظ کرد .
حالا دخترک در شهر دوشنبه زندگی میکند. گوستاو با پول پسانداز این چند ساله خانهای نزدیک سفارت فرانسه برایش گرفته
مارگریتا وسایل خانه برای دخترک پست کرده. مارسیا شال شرابی رنگی برایش بافته و گربهی خانم میشیگان بسته سیگار هاوانایی برایش با اولین پست هوایی فرستاده .
گوستاو هشتادویک نامه برای مهرانه که نام عشق گوستاو باشد، نوشته. قولش را داده که همه را برای ما بخواند و اگر اجازه بدهد من هم همین جا برای شما بنویسم (البته اگر اجازه بدهد)
اجازه بدهید کمی بخوابم تا وقتی از جادهی جنگلی به سمت فرودگاه هیترو حرکت میکنم خوابم نبرد. خانمها و آقایان محترم شب و روز خوبی داشته باشید.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
مروه سبحان
درود بر شما و برنامه عالی تان، اشک هایم قطره قطره ترانه شدند وقتی داستان “گستاو و مهرانه” را با صدای شما چکه چکه مینوشیدم
خدا کند “گوستاو” اجازه بدهد که هشتاد و یک نامه اش را برای ما بخوانی
hadi
خیلی ممنون مروه جان . حتمن گوستاو اجازه خواهد داد و ما نامه های او را خواهیم خواند .