امیرحسین آهویی/ رادیو کوچه
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
«برنا»
صدای در زدن میآید
چه بر سرم آوردی؟
از باد میترسم
میدوم اما
پشت در فقط باد است
باد است که همهی دردسرها را هدیه آورده است
کجای جهان گم شدهای عزیز دلم؟
غول دوسر پنج چشم سیاه و سبز
تو را از من دزدید
یا قانون روزگار بی قانون؟
چشم به راهی خانه نشینم کرده
مبادا که بازگردی و خانه نباشم
کسی به در می کوبد اما…
نمیتوانم
نمیتوانم که در را باز کنم و تو را نبینم
پلکهایم سنگین شدهاند
میخواهم بخوابم
«برنا»
خدا کند که نیایی
این روزها دم صبح
بازدم دیشبمان است و
نان شب، وعدهی سالها پیش
نگران نباش
عادت میکنیم
هوای کثیفی دارد امروز شهرمان
گفتهاند بچهها و پیرها و فرشتهها و قسم خوردگان
فقط با ماسک بیرون بیایند
با ماسک
خطری تهدیدمان نمیکند
نگرانی من از توست
دستکشهایت را جا گذاشتهای
مواظب خودت باش
نکند که یخبندان بیاید و
دستهایت ورم کنند
نشستهام و هزار دستکش برایت بافتهام
تو به سرما، خو نداری
نکند که…
راستی چرا کتهای سربازی
هیچ کدام جیب ندارند؟
«کامران»
تا انتهای این دریچه راهی نیست
فقط
من ماندهام و
کفشهایی تنگ
کلاهم را بر میدارم
با پای برهنه شاید..
ولی با سری بیکلاه
باران را مجالی نیست.
هفدهمین برنامه «رازقی» را تقدیم میکنم به چشمان منتظر همسرانی آشفته که سالهاست منتظرند تا در خانهشان باز شود و عزیزی را که برای دفاع از میهن سالهاست که مفقود شده است را ببینند.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»