پری سکوتی
هشت مارس، روز جهانی زن، رخدادی تاریخی و همهنگام عبرتآموز در جنبش بینالمللی زنان است. این رویداد از حدود دو قرن پیش در قلمرو نظام سرمایهداری و به دنبال آغاز «نافرمانی مدنی زنان» نضج گرفت. بهطور خلاصه میشود گفت که بر اثر دگرگونیهای چشمگیر ناشی از گذر انسان از نظام فلاحتی به نظام سرمایهداری، مجموعهای از انکشافات مادی (که در راس آنها انقلاب صنعتی قرار داشت) و تحولات بزرگ معرفتی (که با اتیکت «رنسانس مذهبی» و «عصر روشن اندیشی» در تاریخ معاصر تثبیت گردید) سطح زندگی انسان معاصر را ترقی داد. ذیل این ترقی روزافزون، آزادی مردم نسبت به انتخاب مذهب، مکانیکی شدن سریع تشکیلات تولید محصولات، وفور همه نوع کالا و مایحتاج عمومی نسبت به دوره فئودالیزم، اختراعات بیشمار تکنیکی، رشد نظام پزشکی و تعدیل مرگومیر جمعیت، تحول در سیستم زهکشی زمین و افزایش فرآوردههای کشاورزی، رویهمرفته باعث شد که سطح توقع و رفاه عامه مردم نیز بهشدت ترقی نماید.
بالا رفتن سطح رفاه و توقع مردم ـ حتا زنان خانهدار ـ بطور دیالکتیکی به ترقی بیشتر سطح زندگی اقتصادی و فکری و معنوی بشر کمک نمود. زنان از این آزادی و پیشرفت و توسعه، بیشترین غنایم را بهدست آوردند چون توانستند وارد بازار کار بشوند. در آن برهه حساس ، «آزادی» از دریچه قضاوت زنی که برای اولینبار در طول تاریخ بشر، بهطرزی مستقل وارد بازار کار شده بود به معنی «حق برخورداری از یک زندگی بهتر و مرفهتر و استقلال فردی بیشتر»، ترجمه و فهم میشد.
موازی با این پیشرفت عظیم علمی تکنیکی و رفاهی در نظام سرمایهداری، ناظران بیطرف تاریخ، منحنی صعودی کنشگری زنان برای کسب حقوقشان را هم به ثبت رساندهاند زیرا که این وفور نعمت به عدالت و انصاف، توزیع نمیشد. بنابراین از تاثیر رشد رو به تزاید مبارزات زنان و خروش مداوم و خستگیناپذیر آنان و همهنگام، از تاثیر وجود آزادی و محیط باز در جوامع صنعتی اروپا و آمریکا (که بیشترین دین را به عقاید آزادیخوانه آدام اسمیت دارد)، سرانجام نمادی تحت عنوان 8 مارس برساخته شد برای اتحاد جنبشهای زنان در سراسر گیتی. از دهه هفتاد میلادی هم این روز بهعنوان یک مناسبت بینالمللی توسط سازمان ملل متحد، در اقصا نقاط عالم رسمیت یافت.
ترقی سطح زندگی زنان، و دستمزد اندک: آغاز چالش
نزدیک به دو سده از آفرینش «چهارفصل» ویوالدی، و تولد مونتسکیو میگذشت که لشگر چند ده هزار نفری زنان ـ در قرن نوزدهم ـ به میمنت گسترش آزادی و ظرفیتهای عظیم برملاشده در نظام سرمایهداری توانستند بخشی از بازار کار را از انحصار مردان خارج نمایند، در مناطق صنعتی به کار مشغول شوند، و برای اولینبار در تاریخ معاصر از دسترنج خودشان، درآمدی مستقل از مردان خانواده، داشته باشند. در نتیجه، طعم شیرین استقلال فردی را برای نخستینبار بچشند.
این فقط در کارخانهها و مراکز تولید صنعتی نبود که زنان جای پای خود را سفت و محکم نمودند بلکه آنان به قلمرو نوپدید دیوانسالاریهای وسیع اقتصادی هم وارد شدند و همپای مردان به فعالیت اقتصادی و تخصصی پرداختند. در این بین زنان شاغل در صنعت بحرانزدهی نساجی آمریکا با تحمل ناگزیر شرایط نامناسب، ساعات طولانی کار روزانه، (و دستمزدی که حالا دیگر، رفاه مورد نظر خود و فرزندانشان را تامین نمیکرد)، در این صنعت جان میکندند. چنین شرایطی روشن میساخت که ادامه این وضع ناممکن است و سرانجام به اعتراضات صنفی و مدنی منجر خواهد شد، که شد! شرایط چالشبرانگیز جدید، زنان را به اعتراضمحتوم واداشت بنابراین نخستین حضور جمعی و متحد زنان در قلمرو اعتراض، در روز هشت مارس سال 1857 (اواسط قرن نوزدهم) در شهر نیویورک اتفاق افتاد.
شیوههای مالوف و عادتشدهی اعتراض در قرون هیجده و نوزده میلادی اغلب با خشونت و رفتارهای انهدامی، همذات بود: تخریب وسایل و تجهیزات کارخانهها، زدوخوردهای مداوم با عوامل کارفرما و پلیس ضدشورش، دله دزدیهای گاهوبیگاه از بخش حسابداری، آتشزدن تاسیسات و انهدام ابزارهای تولید توسط کارگران شاغل، مصادره انقلابی ذخیره مالی و سرقتهای برنامهریزیشده و کلان از بانکها و گاوصندوق کارخانهها (که هردم پای پلیس و کارآگاهان خصوصی که در استخدام کارفرمایان بودند را به ماجرا میکشید)، شبیخونزدن تیمی به منازل ثروتمندان، و نظیر این اعمال.
روشهای اعتراض کلاسیک و خشن و مردانهی قرن نوزدهمی، چند دهه بعد در قرن بیستم، با حدت و شدت گسترش یافت و در سایه توجیهات تئوریک و شبه علمی روشنفکران عاطفیاندیش و آرمانخواه، سرانجام به جنبشهای چریکی شهری، محاصره شهرها از طریق روستاها، تشکیل کمیتههای مجازات و ترور سیاستمداران، گروگانگیری، و… تبدیل گردید.
پیکار خشونت پرهیز زنان : رویکردی تازه
اما پیکار اعتراضی و صنفی زنان بر خلاف شیوههای مردانه و خشن ـ که در آن زمان طبیعی و محتوم مینمود ـ بطور تعجبآوری با روشهای کاملن مسالمتپذیر و نوین (پرهیز از خشونت) آغاز شده بود. تا جایی که در برخی از محافل انقلابی و تندرو آن زمان، که: میراثخوار آموزههای کرامول، دنبالهرو رفتارهای رادیکال مساواتطلبان افراطی بریتانیا، و در خفا تشنه کسب قدرت سیاسی بودند واکنشهایی را نسبت به این رویکرد نوظهور زنان برانگیخت. علیرغم این مخالفتها، و آیه یاس خواندنها و متهمکردن زنان مبارز به مماشاتجویی، اسناد تاریخی نشان میدهند که در نیویورک، صدها زن شاغل در کارگاههای نساجی ـ که نسبت به دستمزد نامکفی و شرایط غیربهداشتی محیط های شغلیشان، معترض بودند ـ دست به نافرمانی مدنی زده و بطور فعال در این اعتصابات و کم کاریها، مشارکت داشتهاند.
پیکار خشونتستیز زنان هرچند که پایانی پرهزینه و سنگین داشت و پلیس ضدشورش با وقاحت و وحشیگری با اعتراض صنفی آنان مواجهه و مقابله کرد و بسیاریاز آنها را با برچسب تهمتهای رایج آن زمان (خرابکار، دشمن پیشرفت و استقلال کشور، جاسوس بیگانه، و…) به زندان کشید، با این وصف، زنان معترض، روش پرهیز از خشونت را از دست نینداختند و در مقابل تندروها و شورشیان آرمانخواه که سعی داشتند آنان را به دامگه خشونت و مقابله قهرآمیز با پلیس ضدشورش بکشانند مقاومت ورزیدند، داغ و درفش را تحمل نمودند، نیروهای خود را سازماندهی کردند، و با صبروبردباری به پیکار بیخشونت و صنفی خویش ادامه دادند تا که سرانجام در سال 1866 و در نخستین اجلاس «انجمن بینالمللی کارگران» قطعنامهای در مورد جایگاه رفیع کار و حرفه و تخصص شغلی زنان مصوب شد. در آن اجلاس همچنین سنت پوسیده و پدرسالارانهای که جایگاه زنان را صرفن در خانه میدانست آشکارا مورد نکوهش قرار گرفت و بسیاری از دستاوردهای دیگر را به زنان شاغل اهدا نمود. سه سال بعد نیز در ماه جولای، اجلاس بزرگتری در پاریس شکل گرفت. این همایش با حضور فعال 400 نماینده زن از نوزده کشور جهان خواستار حقوق برابر و یکسان برای زنان، از جمله دستمزد یکسان برای کار یکسان، همچنین حق رای برای آنان، شدند. در این اجلاس که به کنگره «انترناسیونال دوم» مشهور شد قطعنامهای مورد توافق همگان واقع و مصوب گردید که شاغلین مرد را تشویق میکرد تا به لحاظ اخلاقی و انسانی، زنان همکار خود را بر مبنای برابرحقوقی و بدون تبعیض قایل شدن از لحاظ نژاد و ملیت، همسطح خود بدانند.
این مصوبات از نظر احزاب میانهرو زنان مبارز و پایگاه وسیع مردمیشان، یک پیروزی قطعی و حماسی محسوب شد. پیروزی بزرگی که به دلیل تجهیز زنان به سلاح «آگاهی» و «همبستگی» و بکارگرفتن روش جدید «مبارزه بیخشونت» ـ و تنها با هزینههای پایینتر ـ بهدست آمده و امکان ماندگاری هم داشت.
جنبش متحد زنان در مبارزه (که در نوع خود، پدیده جدیدی بود) و بکارگیری روش مبارزه بیخشونت توسط آنان (که در آن زمان این روش نیز یک بدعت و نوآوری محسوب میشد) بهتدریج زمینه شکلگیری روز جهانی زن «هشت مارس» و تداوم آن را باعث گردید. تداوم جنبشی که یک عالمه امتیاز صنفی و حقوقی را تا همین لحظه برای زنان شاغل در سراسر دنیا به ارمغان داشته است. هرچند از آن زمان تا حال حاضر، «روش مبارزه بیخشونت» از سوی انقلابیون عاطفیاندیش و رمانتیک، روشی محافظهکار و لیبرالی (برآمده از نظام سرمایهداری لیبرال) معرفی شده است.
نافرمانی مدنی و رویکرد پرهیز از خشونت نهتنها موفقیتهای شایان تقدیر و مهمی نصیب زنان کارگر نمود بلکه چنین روش نوپدید و متهورانهای به سرعت در کشورهای دیگر دنیا اشاعه پیدا کرد و گروههای مختلف زنان این روش کمهزینه و عاقلانه و موثر را (که با طبع و سرشت صلحجویانه زنان مطابقت داشت) برای رسیدن به برابری در حقوق و دستمزد و دیگر خواستههای صنفیشان بکار بستند.
پیکار صلحآمیز و بیخشونت زنان، آرام و پیوسته ادامه داشت تا اینکه در سال 1889، اجلاس بزرگی در کشور هلند برگزار شد. این گردهمایی با شکوه با عنوان «زنان علیه جنگ و خشونت» نامگذاری شد. این همایش در بستر واقعی آن دوره، جنبشی را نطفهبست که بعدها با نام «جنبش ضد جنگ» در مطبوعات و افکار عمومی جهان به ثبت رسید. با چنین دستاوردهایی، حالا زنان شاغل میتوانستند امید بیشتری نسبت به تحقق خواستههایشان داشته باشند. امیدهایی مقرون به واقعیت و صرفه.
تجربهاندوزی از روش مقاومت مسالمتپذیر و حضور متشکل و روبه تزاید شاغلان زن در این مبارزات همچنان مداومت داشت تا اینکه در سالهای آغازین قرن بیستم و در هشت مارس سال 1908 میلادی، یعنی 51 سال بعد از اولین اعتصاب سازماندهیشده زنان شاغل صنایع نساجی نیویورک، باردیگر زنان این صنایع در اعتراض به شرایط اسفبار محیط های شغلیشان و حقوق و مزایای ناکافی، در اعتراض به کار کودکان و ناایمنی شغلی آنان، بازهم دست به راهپیمایی آرام زدند. این راهپیماییها که بهطور معمول بدون سردادن شعار و در سکوت انجام میگرفت زنان تظاهرکننده با نزاکت تمام و در دست گرفتن پلاکاردهایی که روی آنها خواستههایشان نوشته شده بود تقاضاهای خود را در حوزه عمومی مطرح مینمودند. با این وصف که راهپیمایی سکوت و تظاهرات صلحآمیز زنان اغلب با دخالت خشمآگین پلیس ضدشورش و ضربوشتم تظاهرکنندگان، متوقف و منحل میشد و سازماندهندگان تظاهرات به زندان و جریمه نقدی و اخراج از کار محکوم میشدند.
در اواخر سال 1908، به درخواست جمعی از زنان ترقیخواه (از حزب سوسیالیست ایالات متحده)، آخرین یکشنبه ماه فوریه هر سال بهمنظور برگزاری تظاهرات در حمایت از حق رای زنان «روز ملی زن» نامگذاری شد. بنابراین از سال 1909 به بعد مبارزات ادامه یافت و بهطور مشخص از نوامبر 1909 تا اواسط فوریه 1910، اعتصاب گستردهی پانزدههزار زن کارگر صنایع نساجی در اعتراض به تعدیل نیرویانسانی و اخراجهای بیرویه، نپرداختن دستمزد، و تهدید و ارعاب فعالان عضو اتحادیه پوشاک زنانه، (که عمدتن از سوی مزدوران کارفرمایان شرکتهای بزرگ صورت میگرفت)، به درازا کشید. رقم حیرتآور 15000 زن شاغل از 500 کارگاه تولید پوشاک که در این اعتصاب شرکت داشتند حیرت افکار عمومی و مسوولان امنیتی شهر را برانگیخت. (جالب و بیضرر است که بدانیم تعداد کل کارگران اعتصابی نزدیک به بیست هزار نفر بود.)
با خشونت پلیس و نیروهای امنیتی و همکاری خبرچینان و کارآگاهانی که در استخدام کارفرمایان قرار داشتند اعتصاب زنان در آن لحظه منحل شد. تعداد بسیاری از اعتصابیون (نزدیک به 800 نفر) هم بهطور فلهای بازداشت و راهی زندان شدند. وحشیگری نیروهای امنیتی و پلیس ضدشورش در خفه نمودن جنبش خشونت پرهیز زنان، باردیگر حرف و حدیثهای شبههافکن را در مزمت و تخطئهی پیکار بی خشونت (نافرمانی مدنی/ صنفی) در محافل انقلابی آن زمان داغ کرد.
مدت کوتاهی از سرکوب اعتصاب نگذشته بود و هنوز تعدادی از اعتصابیون در سیاهچالها بهسر میبردند که یکی از کارخانههای نساجی ناگهان دچار آتشسوزی مهیبی شد. درهای کارخانه بسته بود و از 500 کارگر کارخانه، بالغ بر 154 زن در آتش سوختند. با این حجم سنگین تلفات و تحمل خشونتهای بیرحمانه پلیس ضدشورش و دوایر امنیتی بویژه سمجی کارآگاهان خصوصی در تعقیب سازماندهندگان اعتصاب، اما زنان صبور و مقاوم آمریکا قدمی از ادامه مبارزه بیخشونتشان عقب ننشستند و از بکارگیری این روش ناامید نشدند تا اینکه مقاومت صنفی و فرسایشی خود را تا رسیدن به مطالباتشان پی گرفتند.
دومین گردهمایی بزرگ زنان در سال 1910 میلادی در شهر کپنهاک برگزار شد. در این اجلاس که هیاتهای نمایندگی زنان از هفده کشور جهان شرکت کرده بودند «کلارا زتکین» زن مبارز آلمانی و از رهبران جنبش فمینیستی آن کشور، پیشنهاد داد که روزی به نام «روز جهانی زن» برای تکریم مبارزات همه زنان عالم مشخص شود.
زنان حاضر در همایش، از پیشنهاد کلارا زتکین به گرمی استقبال نمودند. پس از آن اجلاس تاریخی و در پی اجرایی کردن تصمیمات اتخاذ شده در آن اجلاس، سرانجام روز جهانی زن در نوزده مارس سال 1911 میلادی برای نخستینبار در آلمان، اطریش، دانمارک، و سوییس برگزار شد. به گزارش روزنامهها بالغ بر یک میلیون زن و مرد در این راهپیماییها حضور بهم رساندند. قطعنامههای پایانی این راهپیماییها علاوه بر حق رای و تصدی مشاغل دولتی برای زنان، خواستار شغل مناسب، حق استفاده از آموزشهای فنی حرفهای، و پایان بخشیدن به تبعیض در محیط های شغلی هم بودند.
تاثیر و طنین رعدآسای این راهپیماییهای میلیونی در افکار عمومی و بویژه بر سیاستمداران وقت، باعث شد که سال بعد (1912) این راهپیماییهای اعتراضی در کشورهای سوئد، فرانسه، و هلند نیز برگزار شود. در سال 1913، تاریخ روز جهانی زن (به منظور پاسداشت اعتصاب سال 1857 زنان شاغل صنایع نساجی نیویورک)، به هشت مارس تغییر پیدا کرد.
سال بعد هم روز جهانی زن زیر سایه کریه و نکبت جنگ بینالمللی اول، با عنوان «مبارزه برای صلح» و بهمنظور اعتراض علیه جنگ و کشتار در اروپا برگزار شد. از 1913 تا 1915 روز جهانی زن در هشت مارس با انجام تظاهرات آرام و بدور از خشونت، در برخی از شهرهای اروپایی جشن گرفته شد. از 1915 به بعد (تا 1931) مراسم روز جهانی زن حتا در کشورهایی نظیر چین، اسپانیا و در برخی از شهرها و ایالات امریکای شمالی بهطور منظم و هرساله، برگزار میشد. در میان کشورهای مسلمان خاورمیانه هم که ایران اولین کشوری بود که روز جهانی زن را بهصورت مسالمتآمیز برگزار نمود. این مراسم برای بار نخست در شهر رشت در سال 1301 شمسی از طرف سازمان «پیک سعادت نسوان» و سپس در سال 1305 توسط «جمعیت بیداری زنان» جشن گرفته شد.
زنان پتروگراد نیز روز جهانی زن را در 23 فوریهی سال 1917 مطابق هشت مارس در تقویم اروپایی، بهرغم مخالفت رهبری کمونیست جنبش کارگری آن کشور، به طور مستقل برگزار کردند. این تظاهرات مستقل زنانه که ابتدا با مسالمت و به روش پرهیز از خشونت آغاز شد با پیوستن انقلابیون تندرو به صف جنبش زنان، بهسوی تندروی و خشونت کشیده شد و سرآخر به شورش عمومی برای نان انجامید.
پس از حمایت گسترده مردم از تظاهرات مستقل زنان پتروگراد، این تحرکات در نهایت به قیام عمومی فوریه منتهی شد. تظاهرات زنان در روسیه همچون همه مناطق گیتی در واقع از گرایش عمیق جنبش فمینیستی زنان به «استقلال» حکایت میکرد. مهم است که حمایت روبه گسترش و کمنظیر مردم از قلمرو مستقل زنان معترض و عمومی شدن آن اعتراض، بلشویسم روسیه را هم به تمکین واداشت و آنان نیز طی اطلاعیهای از تظاهرات مستقل زنان جانبداری کردند.
پس از پیروزی انقلاب و قدرتگرفتن بلشویکها در سال 1917، و بهرغم جانفشانی و حضور بسیار گسترده زنان در آن انقلابات، دولت بلشویکی که اساسن نسبت به جنبش مستقل زنان به دیده تردید و سوظن مینگریست (حتا در محافل غیررسمیشان، برخی از رهبران بلشویک و تندرو، جنبش مستقل و فمینیستی زنان را به وابستگی و سرسپردگی به امپریالیسم نسبت میدادند.) با نادیده گرفتن درخواستهای مکرر زنانمبارز روسیه برای استقلال و ثبت این روز تاریخی در تقویم رسمی کشور (و تعطیل رسمی اعلام کردن روز جهانی زن)، از پذیرش چنین درخواستی اجتناب ورزید تا سرانجام بعد از 5 سال مداومت اعتراض زنان و انتقادات پیوسته احزاب میانهرو برای اعلام این روز به عنوان یکی از اعیاد رسمی کشور، از سال 1922، به این خواسته گردن نهاد.
در اصل در کشورهایی که دولتهای اقتدارگرا بر سر کار هستند، بهویژه اگر این دولتها قبای انقلابیگری و ایدئولوژیگرایی هم برتن کرده باشند معمولن بدبینی و حساسیت فوقالعادهای نسبت به جنبش فمینیستی زنان و قلمرو مستقل فعالیتهای آنان وجود دارد. نمونه بومی این حساسیت دولتی، در ایران بعد از انقلاب قابل استناد است زیرا که دولت انقلابی در هشت مارس سال 1358 راهپیمایی مستقل و مسالمتپذیر زنان که در اعتراض به تحمیل حجاب اجباری در تهران برگزار شد را درهم کوباند.
بعد از سرکوب راهپیمایی تاریخی و بیخشونت زنان تهرانی در سال 1358 ، در سالهای اخیر هم، علیرغم آنکه نظام حکومتی تثبیت شده ولی هرگونه تحرک معترضانه و بیخشونت زنان ایران برای کسب حقوق اساسیشان ، (که به مناسبت های مختلف برگزار شده و یا در قالب «کمپین»های مختلف انجام میگیرد)، علیرغم مراعات مرزهای قانونی و رسمهای عرفی و اخلاقی توسط زنان معترض، ولی همچنان با توهم توطئه و سوظن شدید، به بیگانگان و اجانب نسبتداده و تخطئه کردهاست. دولت اسلامی ایران نشان داده که در قبال فعالیتهای مستقل زنان حاضر به هیچگونه عقبنشینی و امتیازدهی نیست.
اغلب دولتهای اقتدارگرا علیرغم گوناوندی در مذهب و ایدئولوژی سیاسیشان اما پیوسته سعی در تصاحب قلمرو مستقل فعالیتهای زنان و گسترش بدبینی عمومی نسبت به آنان و توطئه جلوهدادن حرکتهای مسالمتپذیرشان دارند. از این رو است که پیکار صلحآمیز و بیخشونت فمینیستها درکل با سرکوب و سوظن و انبوه تهمتها روبرو میگردد، و این سوظن مختص به دولت ایدئولوژیک و بلشویکی روسیه نبود زیرا بخشهای محافظهکار هایت حاکمهی غالب ممالک گیتی که اختیارشان در پنجه سیاستمداران مرد است جنبش فمینیستی زنان و روز هشت مارس را (به این بهانه که مناسبتی «غیربومی» است) نمیپذیرند.
در آن زمان جناحهای محافظهکار در دولت آمریکا نیز همچون کمونیسم دولتی روسیه با عینک شکاکیت و قضاوتی آلوده به توهم توطئه، به جنبش فمینیستی زنان نگاه میکردند و از پذیرش آن اکراه داشتند. در واقعیت امر، جنبش مستقل زنان در طول تاریخ فعالیتهای صلحطلبانه خویش همواره میان دو لبهی قیچی قرار داشته است و از سوی تندروهای هر دو بلوک، مورد سوظن و نفرت بوده است. تحت تاثیر این سوظن و توهم توطئه بود که تنها بعد از یک دهه که سازمان ملل متحد نخستین منشور جهانی خود را در سال 1945 مبنی بر «برابری جنسیتی» اعلام کرد زمینهای شد که در بین جناحهای محافظهکار در ایالات متحده امریکا هم سوظنها نسبت به جنبش زنان بهتدریج روبه زوال و فراموشی برود. بنابراین روز جهانی زن در سالهای دههی 1960 میلادی در این کشور هم بهطور وسیعی جشن گرفته شد.
سرانجام در سال 1977 میلادی، مجمع عمومی سازمان ملل متحد از طریق تصویب قطعنامهای که در آن از تمامی ممالک و دولتهای عضو خواسته بود روزی را طبق رسوم ملی و تاریخی خود برای تکریم از حقوق زنان و صلح جهانی اعلام کنند، ضرورت و اهمیت وجود این روز را بهطور رسمی به جهانیان مخابره کرد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»