مهشب تاجیک/ رادیو کوچه
بلانشو در تعریف نویسنده مىنویسد، او مرد، زندگى کرد و از نو مرد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
«موریس بلانشو» در تاریخ ۲۲ سپتامبر ۱۹۰۷ در کن در یک خانوادهی مرفه زاده شد. در سال ۱۹۲۲ تحصیلات متوسطه خود را به پایان رساند. بلانشو تحصیلات خود را در رشتهی فلسفه در کشور آلمان تا سال ۱۹۲۵ ادامه داد. در همین دوران بود که با «امانوئل لویناس» آشنا شد. این دو در آن زمان از نظر سیاسی با هم شباهتی نداشتند.
بلانشو از ۱۹۳۱ همکاری با نشریات راست افراطی را آغاز کرد و نخستین متن ژورنالیستی خود را با عنوان «فرانسوا موریاک و کسانی که گم شده بودند» چاپ کرد. از آن پس شروع به انتشار مقالات سیاسی و ادبی کرد. او در همین سال به مقام سردبیری نشریه «دبا» رسید. در سال ۱۹۳۲ نگارش رمان «تومای ناشناخته» را آغاز کرد. در سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ همکاری وی با نشریات راست افراطی و جریانات ضدسامی شدت گرفت. بلانشو همواره از سوی منتقدانش، بهخصوص برخی روشنفکران از جمله «تزوتان تودوروف»، بابت این سالها شماتت شده است. در ماه مه سال ۱۹۴۰ نگارش تومای ناشناخته به پایان رسید. ۱۰ مه آلمان کشور فرانسه را طی جنگ دوم جهانی اشغال کرد. بلانشو روزنامهنگاری سیاسی را رها کرد، اما به همکاری با نشریه دبا ادامه داد. تا پیش از چاپ کتابی از «کریستف بیدان» با عنوان موریس بلانشو، علاقهمندان این نویسنده چیزی از زندگی او نمیدانستند. بلانشو هرگز در زندگی خود با مطبوعات و رسانههای تصویری، مصاحبهای انجام نداد. تنها یکبار در دههی شصت میلادی و در زمان جنگ الجزایر با نشریهای گفتوگو کرد، اما این گفتوگو هرگز چاپ نشد. دو عکس بیکیفیت یکی مربوط به دوران جوانی و دیگری مربوط به سالیان پیری تنها حضور او در عرصه عمومی است. موریس بلانشو در 20 فوریه 2003 در 95 سالگی، در پاریس، درگذشت.
بلانشو در تعریف نویسنده مىنویسد، او مرد، زندگى کرد و از نو مرد.
مهمترین مضمون آثار بلانشو «مرگ» است. بلانشو از مرگ نویسنده در متن سخن مىگوید و در نظر او نویسندگى در همسایگى مرگ اتفاق مىافتد. در این معنا که نویسنده در متن خود را از خود مىزایاند و با به پایان رسیدن متن، این زندگى نوظهور نیز که در فاصلهی میان کلمات و سطرهاى متن، در هر لحظه اتفاق مىافتد به پایان مىرسد. بلانشو زندگى را در حد متن کاهش مىدهد. در نظر او زندگى فقط در متن و در کشش و کوشش با متن اتفاق مىافتد. از این نظر بلانشو در حیات اجتماعى و ادبى خود تنها در پى آن بود که خود را در متن ناپدید کند. به این جهت از او جز یک عکس هیچ نشانهاى که نمایانگر زندگى یک فرد بیرون از متن باشد به جا نمانده است. او در زندگانى دراز خود نه با کسى گفتوگو کرد، نه در شوها و گفتوشنودهاى تلویزیونى شرکت کرد و نه هرگز تابعى بود از موجهاى ادبى و خیزشهاى هنرى و گفتوگوهای روز در قلمرو ادب و هنر. او هرگز نه به یک درجه و مقام علمى نایل شد و نه هرگز به جایزههاى ادبى عنایت داشت. با این حال از بزرگترین فیلسوفان زمان ماست و بنیانگذار مکتبى است در نقد ادبى به نام «شالوده شکنى» و تاثیر اندیشههاى او تا آن حد است که اندیشمندانى مانند «دریدا» و «فوکو» از او متاثر بودند.
زندگى بلانشو از نفى زندگانى و مرگ کامى و مرگ اندیشى فلسفى نشان دارد تا آنجا که در مجامع ادبى به یک فانتوم یا هیولاى ادبى شهرت داشت. تا آنجا که حتا عدهاى زندگانى او را شایعهاى بیش نمىدانستند و حیات و حضور او را انکار مىکردند. در دههی هشتاد میلادى در فرانسه خبر مرگ او منتشر شد و «مارگارتدوراس» که آن زمان در اوج شهرت بود و از شاخصترین نویسندگان فرانسه بهشمار مىرفت، ناگزیر خبر مرگ او را تکذیب کرد و از نو به یادها آورد که بلانشو زنده است و حضور دارد. هر چند که زندگانى او، هر لحظه در همسایگى و همزیستى با مرگ اتفاق مىافتد.
در سال 1998 وقتى نویسندهاى به نام «کریستفبیدان» حسب حال بلانشو را منتشر کرد، همگان شگفتزده شدند. از بلانشو انتظار نمىرفت که جز آثارش نشانى از زندگانى شخصى خود به جاى گذارد. به رغم تصویر و تصورى که بلانشو از خود ایجاد کرده بود و دیگران به آن دامن زده بودند، پس از انشار شرح حال او، معلوم شد که بلانشو آن فیلسوف سختگیر و متکبر نیست. بلکه مردى است، میانسال و مهربان و قناعتپیشه و منزه و سخت زودرنج. تنها نکتهی خارقالعاده و چه بسا تاریک در زندگانى او همراهى و همدلى با فاشیستهاى فرانسوى در دههی سى میلادى بود. در آن زمان بلانشو متاثر از فلسفهی هایدگر بود و از روزنامهنگارى گذران مىکرد. در کانون نگاه بلانشو به پدیدههایى مانند ادبیات و عشق، سیاست و کار، حقیقت و آزادى همواره مرگ قرار دارد. از عناوینى که او براى آثارش برگزیده است مرگاندیشى به خوبى پیداست. مرگ در نظر بلانشو حقیقتى است که هرگز نمىشود به معناى آن پى برد، با این حال همواره در زندگانى ما حضور دارد و ما در هر لحظه آن را تجربه مىکنیم و در هر لحظه با چهرهاى از مرگ روبرو مىشویم که تازگى دارد. مرگ در زندگانى ما در نظر او در مفاهیمى مانند «غیاب»، «تنهایى»، «فراموشى»، «سکوت»، «پرسش»، و « بیگانگى» کرد مىیابد. بلانشو در آثار خود با زبانى که کنایهآمیز است از طنز و ریشخند به زندگى نشان دارد به اینگونه مفاهیم مىپردازد و پیوند آنها را با مرگ نشان مىدهد.
زبان در نظر او یک امر «به احتمال زیاد مطلق» ست و در همان حال «انکار محض» است، در این مفهوم که به رغم آنکه زبان به کار وصف پدیدهها مىآید، اما همزمان بهدلیل نارسایى از وصف دقیق پدیدهها درمىماند و این درماندگى، از آن نویسنده است و به واسطهی این درماندگى است که نویسنده به مرگ نزدیک مىشود. زبان گفتار به گمان بلانشو جهان اشیا را در نظر آدمى ملموس جلوه مىدهد. زبان شاعرانه اما برخلاف زبان گفتار جنبهی ملموس اشیا را محو مىکند و آدمى را با جهان پیرامون بیگانه مىکند. بلانشو مىنویسد، ویژگى زبان شاعرانه در ناپدید کردن اشیاست. بدین ترتیب به نظر او، نویسنده با بهرهگیرى از زبان و به رغم همه نارسایىهاى زبان جهانى را مىآفریند و با آفرینش آن جهان خود را از خود مىزایاند و همین که جهان اثر آفریده شد، با پایان یافتن اثر مرگ نویسنده فرا مىرسد.
بلانشو متاثر از اندیشههاى «هگل»، «نیچه»، «هایدگر»، «هولدرین»، «ساد»، «رمبو»، «مالرمه»، «ریلکه» و «کافکا» بر محور دو عامل دوگانگى زبان و مرگ اندیشى مکتب شالوده شکنى را در نقد ادبى و زیباشناسى هنر بنیان گذاشت. بلانشو رمانهایى هم از خود به جاى گذاشت. رمانهایى مانند «توماس تیره»، «محکوم به مرگ»، «توقع و فراموشى» و «لحظهی خودخواسته». سویهی داستانى این آثار بسیار اندک است و بیش از آن که جنبهی داستانى داشته باشند، تاملات فلسفى نویسنده هستند در یک موقعیت مشخص داستانى. در هر حال، بلانشو چه در مقالاتش و چه در رمانهایش تلاش مىکند از استعاره به مفهوم برسد و از مفهوم، استعاره بسازد. در این معنا که از استعاره معنازدایى مىکند و از معنا، استعاره مىسازد. چنین است که در حد آشنایى و بیگانگى، من و ضمیر ناهشیار، مرگ و زندگى آثار او شکل مىگیرد تا فرارسیدن مرگ که مرگ اوست و به مرگ نویسنده در اثر قطعیت مىدهد. در تاریخ ادبیات و فلسفه شاید هیچ اندیشمندى مانند بلانشو تاکنون چنین با قطعیت منیت و من خود را انکار نکرده باشد. از این نظر بلانشو گمنامترین اندیشمند جهان است و با این حال و بر حسب اتفاق به دلیل همین گمنامى است که یگانه است و جاودانه .
از کار به متن، رولان بارت صفیه روحی، سرگشتگی نشانهها گزینش و ویرایش مانی حقیقی. نشر مرکز
غیاب کتاب، موریس بلانشو، مهدی سحابی، سرگشتگی نشانهها.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»